می خواهم از کودکی برایتان بگویم که طعم تنهایی را از طفولیت چشید! از زمانی که با چشم دید مهر مادران به فرزندان خویش را ولی حس نکرد. از زمانی که مکان امنش به جای اغوش پدر، کنج اتاقش و به اغوش کشیدن زانو هایش شد. درست از زمانی که فهمید صدای گریه اش با صدای خنده های خارج از اتاقش در تضاد است. به هر حال در پایان روز، زمانی که خورشید دامنش را جمع میکند، حتی سایه ادم هم صاحبش را ول میکند!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
زیبا بود ولی بغضی شدم😔....
خیلی عالی بود😍
نظر لطفته
بک میدم 💙✨
زیبا🥲
تشکر
عاالی 👌
میسییی🤍
قشنگ بود..
و تلخ.
تشکر🤍
اره خوب وقتی نوشتمش ناراحت بودم..
عالی بود 👏
بک میدمɞʚتا ابدꕥ
مرسیی🤍
مرسیی🤍
فوقولاده🥲❤🍓
میسییی🤍
:)